زن تنها

رنگین کمان

زن تنها

رنگین کمان

ویزای مامانم



بالاخره ویزای مامانم صادر شد و این یعنی اینکه من دوباره تنها میشم 


فکر کنم شروع شد!

امروز به حساب خودم 47 روز از بارداری من میگذره ..یعنی 6 هفته و پنج روز 

از امروز صبح که بیدار شدم احساس خستگی و کوفتگی شدید داشتم..انگار یه کتک مفصل خورده باشم تا ظهر تو رختخواب بودم و خوابیدم  . ظهر هم افتادم رو حالت تهوع..نمیدونم به خاطر معده ی خالیم بود یا شروع حالتهای بد بارداری...همسرخان غذا سفارش داد ولی وقتی به غذاش نگاه میکردم زیر دلم میزد  زود غذای خودم رو خوردم و رفتم تو اتاق...بعد هم اومدم پیش مامانم....

مامانم هم اتفاقا میخواست ناهارش رو گرم بکنه که حس کردم داره یه چیزی میزنه زیر دلم...رفتم تو اتاق تا نهارش رو بخوره . یه حس خیلی بد بیحالی و تنفر از یخچال دارم...... فکر کنم داره شروع میشه! 


نفس / رضا صادقیhttp://sv.blogmusic.ir/ahangd0ni/reza-sadeghi-nafas-128.mp3

شروع سال 97

اول بگم که امسال هم با توجه به اینکه مثل پارسال تدارک سفره هفت سین دیده  بودم  ولی نشد که سفره بذارم . همسرخان که سر کار بود...مامانم هم که درگیر کارهای بستری کردن خاله ام تو بیمارستان بود . یعنی درست لحظه سال تحویل خاله ام درحال اسکن کردن بود و مامانم و پسرش هم تو بیمارستان درگیر کارهای بستری کردنش!  منم رفته بودم خونه پسرخاله ام و حسابی  با زنش لحظه ی سال تحویل برای خاله ام اشک ریختیم و دعا کردیم . 

ازخودم بگم اگر محاسباتم درست باشه امروز 5 هفته و پنج  روزم هست یعنی 40 روز ازبارداریم میگذره . نه حالت تهوعی... نه ویاری ... نه احساس مادرانه ای ...هیچی به هیچ! اگر سه تا آزمایش خون نداده بودم باورم نمیشد که باردار باشم  هنوزم به کسی نگفتم فقط مامانم و مامان همسرخان اطلاع داره . خندم میگیره  مامان همسرخان که وقتی بهش گفتم اینقدر به من بی اعتماد بود که میگفت نکنه یه کاری بکنی یا قرصی بخوری سقطش بکنی  . ولی از خدا پنهون نیست از شما هم چه پنهون یه مدت حسابی تو فکر سقط بودم ولی وقتی عوارضش رو خوندم ترسیدم  فکر کردم وقتی ناخواسته اتفاق افتاده پس حتما خواست خدا بوده که بچه به وجود بیاد . به همین دلیل به نگه داشتنش راضی شدم با همه سختی هایی که داره ... واین یعنی خداحافظی با اندام خوب....خداحافظی با شغل و موقعیت های شغلیم ......


حمید هیراد// خدا 

 

ادامه مطلب ...

حال و احوال این روزهای من

چند روز بعد از آخرین پستی که گذاشتم  متوجه شدیم خاله ام مبتلا به سرطان  استخوان شده.. وای روزی که فهمیدیم چقدر بد بود. فقط مختصر بگم که سرطان رحم داشت  که به دلیل عدم رسیدگی و سهل انگاری خودش جهت برداشتن رحم متاسفانه سرطان به لگنش و سه تا از مهره هاش زده . دیروز با توجه به علایمی که داشت مشکوک شدیم که نکنه به روده اش هم زده باشه

دوم اینکه خیلی اتفاقی  و  با یه آزمایش یهویی فهمیدم ناخواسته باردار شدم. هنوز تو شوک  هستم....من الان بچه نمیخواستم و شرایطش رو نداشتم و ندارم ....... نمیخوام ناشکری کنم ولی امیدوارم امروز که میرم دکتر بگه اشتباه میکنم.....